هلیا  جونهلیا جون12 سالگیت مبارک
رونیا جونرونیا جون، تا این لحظه: 9 سال و 19 روز سن داره

هلیا خورشید زندگیمون

شیرینی پختن مامان و دخمل نازش

  دختر نازو شیرینم عسلم حالا که نزدیک عیده همه در تدارک سال جدیدن ماهم تصمیم گرفتیم شیرینی خونگی درست کنیم تا حالا تجربشو نداشتم ولی تعریف از خود نباشه کیک های خوبی درست میکنم آشپزی هم دوست دارم گفتم تجربه شیرینی پزی رو هم داشته باشم مخصوصا با تو دخمل قشنگم. دیروز جمعه با کمک مامان جون که دستشون درد نکنه خیلی کمک دادن تو امر شیرینی پزی صبح شروع کردیم  که پنج نوع درست کنیم شیرینی نخودچی نارگیلی گردویی کنجدی بادومی زحمت و بریز بپاش زیاد داره حوصله هم زیاد میخاد ولی در کل تجربه خوبی بود خیلی خوشم اومد شاید در آینده با تجربه بیشتر و کیفیت بهتری درست کنم . ولی برای اولین بار بد نشدن جای همگی...
24 اسفند 1392

۲۲ ماهگی عشقم

عشقم نفسم زندگی من عزیزم امروز وارد بیست و دو ماهگی شدی باورم نمیشه چه زودگذشت دو ماه دیگه تولد دوسالگیته همین دو سال پیش بود اسفند نود بی صبرانه منتظردنیا اومدنت بودیم چقد خوشحال بودم هر روز میرفتم اتاقتو وسیله هاتو لباساتو نگاه میکردم دل تو دلم نبود بیای زودتر خیلی دلم تنگ شده واسه اون روزها چه حس و حال قشنگی بود ولی الان خیلی خوشحالم که خداوند چقد لطفشو شامل حالم کرده یه دختر سالمو مهربون ناز که تمام زندگیم شده بهم عطا کرده که با بودنش هیچی دیگه نمیخام از خدا و هر لحظه شگذاریشو میکنم بابت این هدیه ارزشمند که سعی میکنم قدرشو بدونم چقد واسه خودت خانمی شدی همین الان که خواستم بیام پشت لپتاپ تو داشتب بازیتو میکردی یدف...
24 اسفند 1392

دختر شیرین زبون

عزیز دلم شیرین زبونم دیگه واسه خودت خانمی شدی یک ماهی هست جمله میگی اولین جمله ای هم که گفتی دوست دارم بود وای چقد ذوق کردم که مامان یه دختر مهربونم که اولین جمله زندگیش دوست دارم بود کلا تو یه دختر مهربون عاطفی مثل باباتی رفتارو اخلاقت خیلی شبیه بابا محمدت هست خیلی خوشحالم که همسر و دختر مهربونی دارم. الان دیگه میتونی راحت جمله بگی مثلا آب بده یا کیتاب اتاد یعنی کتاب افتاد یا میگی دوست دارم عزیزم. وای خدایا همیشه تو تصوراتم مامان یه دختر شیرین زبون مهربون میدیدم خودمو الهی قربون خدا جونم برم که دقیقا دختر رویاهامو داد خدایا شکرت. خدایا بهم توانی بده بتونم دختر پاکدامن نجیبی تربیت کنم هرچند تو ذاتت خداییه و خدا جونم خیلی دوست داره همیشه...
17 اسفند 1392

دختر عزیز دل مامان و بابا

                                     دختری که اول صبح به زور از خواب بلند میشه . . . . هپلی و ژولیده با لباسای نازک و به هرطرف کش اومده باچشمای نیمه بازو نیمه بسته با پاهای برهنه روی سرامیک که داره میگرده دنبال دستشویی و زیر لب غر میزنه بغل کردنی ترین موجود دنیاس حتی در بعضی منابع ذکر شده که میشه براش مُرد ...
13 اسفند 1392

کارهایی که هلیا جونی در بیست ویک ماهگی انجام میده

هلیا جونم دختر نازم  خیلی شیرین زبون شدی کسی تلفن بزنه دوست داری حتما باهاش صحبت کنی سریع میگی ااو سلام خوبی؟صدا هم اگه آشنا باشه میشناسیو صداشون میکنی. به کتابم علاقه زیادی داری به بابات رفتی کتاب داستاناتو میاری میدی به من واست بخونی همش میگی نشون یعنی بهت نشون بدم عکساشو برات بخونم. تو آشپزخونه هم باشم شماهم میایی و در یخچالو باز میکنیو وسیله هاشو میاری بیرون خیلی شیطونی میکنی کابینتارو باز میکنی ظرفارو بر میداریو بازی میکنی همش باید حواسم بهت باشه به خودت آسیب نرسونی اگه یکم جاییت درد بگیره میای سریع میگی آخی شدم همونجارو میگی بوس کن الهی قربونت برم که سریع هم خوب میشی نازتم زیاده. شکلات هم زیاد دوست داری  میگی شوتو . ژله...
8 اسفند 1392