کارهایی که هلیا جونی در بیست ویک ماهگی انجام میده
هلیا جونم دختر نازم خیلی شیرین زبون شدی کسی تلفن بزنه دوست داری حتما باهاش صحبت کنی سریع میگی ااو سلام خوبی؟صدا هم اگه آشنا باشه میشناسیو صداشون میکنی. به کتابم علاقه زیادی داری به بابات رفتی کتاب داستاناتو میاری میدی به من واست بخونی همش میگی نشون یعنی بهت نشون بدم عکساشو برات بخونم. تو آشپزخونه هم باشم شماهم میایی و در یخچالو باز میکنیو وسیله هاشو میاری بیرون خیلی شیطونی میکنی کابینتارو باز میکنی ظرفارو بر میداریو بازی میکنی همش باید حواسم بهت باشه به خودت آسیب نرسونی اگه یکم جاییت درد بگیره میای سریع میگی آخی شدم همونجارو میگی بوس کن الهی قربونت برم که سریع هم خوب میشی نازتم زیاده. شکلات هم زیاد دوست داری میگی شوتو . ژله هم عاشقشی اگه بهت بدم بازم بخای و من ندم خودتو لوس میکنی میگی بانو یا اعظم جون کلماتی که بابات منو باهاش صدا میکنه منم زود مخم زده میشه و کلی از گفتنشون ذوق میکنم از این شیرین زبونیات. وقتی تورو با بچه های همسنت مقایسه میکنم میبینم ماشالا چقد از همشون جلوتری تو حرف زدن .درک کردن موقعیتها یه چیزی رو یکبار ببینی سریع تو ذهنت میمونه جایی که بریم یکبار دفعه بعد بریم میدونی کجاستتا ده بدون هیچ اشتباهی میشمری شعر میخونی صلوات میفرستی و ما خیلی متعجب میشیم از کارای عجیبو غریبت.همه میگن تو خیلی باهوشی منم خدارو بخاطر داشتن این دخترو نازو باهوشم بی نهایت شاکرم .