دختر دوساله من
عزیزم هلیا جونم امروز روز اولی هست که وارد سال سوم زندگیت شدی انشاالله صدو بیست سال دیگه هم سلامت و با عزت زندگی کنی دختر مهربونم واسه خودت خانمی شدی مستقل شدی قبلا تو ماشین دوست داشتی همش تو بغل من باشی ولی الان دیگه خودت میخواهی عقب ماشین تنها بشینی واسه خودت شعر میخونی کتاب میخونی انقدم مهربونی که همش ابراز احساسات میکنی در ساعت اگر بشمریم شاید هر دقیقه ای یک بار میگی دوست دارم مامان و من دلم غش و ضعف میره واست تو انقد مهربونی نه تنها به منو بابایی میگی یه همه اونایی که یه ذره محبت بهت بکنن سریع برا جبرانش میگی دوست دارم و همه کلی تعجب میکنن عزیزم کلا تو دختر مهربون خودمی که یه دونه ای خیلی خوش اخلاقی اولین بار بردمت باشگاه خیلی نگران بودم اونجا خوشت نیاد بهانه گیری کنی نذاری ورزش کنم چون تو از شش ماهگی پیش بابا میموندی من میرفتم باشگاه ولی خوشبختانه تو خیلی خانم تر از این حرفایی اونجا آروم نشستی فقط لبخند میزدی به مامان و یکبار غر و نق نزدی مثل بچه های دیگه که مامانشونو اذیت میکنن آخه تو هلیا دختر مهربونو متینو خوش اخلاق خودمی دوست دارم نفسم. جشن تولدتم چون شنبه افتاد و تولد حضرت علی و روز پدر سه شنبه بود قرار شد با دوروز تاخیر دوشنبه شب برگزار کنیم انشاالله. مامانی خیلی سعیمو کردم که تولد دوسالگیت خاطره انگیز بشه واست بعد که عکسو فیلمشو میبینی شاد بشی قراره تولد تم دار بگیرم واست امیدوارم خوشت بیاد و به تو مهمونات خوش بگذره. خدایا برای تک تک این لحظه هایی که به من عمر دادی که با هلیا جونم بگذرونم هزاران بار شکرت.