هلیا  جونهلیا جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 روز سن داره
رونیا جونرونیا جون، تا این لحظه: 9 سال و 30 روز سن داره

هلیا خورشید زندگیمون

فقط یک ماه دیگر...

1393/1/20 13:24
نویسنده : مامان اعظم
291 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم دختر نازم فرشته کوچولوی من امروز شما بیست و سه ماهه شدی و فقط یک ماه دیگه تا تولدت مونده باورم نمیشه نزدیک دوسالگی هستی چه زود گذشت دو سال نمیتونم بگم باسختیهاو شیرینیهاش چون همه لحظات با تو بودن برای من شیرینه تو یه فرشته بودی از جانب خدا که من با وجود تو به خدا نزدیکتر شدم و خدارو لمس کردم خدا هر چه خوبی بوده در وجودت قرار داده تو انقد خوبی هیچوقت سختی برای منو بابایی نداشتی و ما از وجود تو سرشار از عشقو شادی هستیم تو ماهی یه دونه ای دردونه ای انقد تو وبلاگای دیگه میرم از بچه های دیگه میخونم اصلا هلیای ما یه طلای نابه تو از بچگی آروم بودی تخت میخوابیدی من شب بیداری خیلی کم داشتم انگشت شمار.کولیکی نبودی دل درد نمیشدی وقتی بیدار بودی همش میخندیدیو با خودت صدا در میوردی مهمونی که میرفتم آروم بودی هیچوقت منو اذیت نکردی اون اولای به دنیا اومدنت عروسی زیاد دعوت میشدیم شما شیرتو میخوردی آروم میخوابیدی تو اون همه سروصدا هیچوقت اذیتم نکردی تو کریر اروم میخوابیدی تا آخر عروسی. بچه سالمی هم بودی خیلی کم مریض میشی اولین سفرت هم که حج بود همه تو فرودگاه دلمو خالی میکردن بچه به این کوچولویی رو تو  این آب و هوای مکه مدینه کجا میبرم ولی الهی قربون خدا جونم برم که انقد مواظب شما بود  مابخاطر تو دعوت شده بودیم از قدم تو ما این سفرو تجربه کردیم تو هم اونجا یه جواهر بودی چقد دوست دارم هر چی از خوبیهات بگم بازم کمه این همه آرامش تو و خودمو مدیون بابا محمدت هستم که تو دوران بارداری چقد هوامو داشت نمیذاشت آب تو دلم تکون بخوره استرس اصلا نداشتم هر چی بود آرامش بود تو هم یه دختر آرومو دوست داشتنی شدی که حرف نداری همیشه برات اسپند دود میکنم ماشالله و هزار ماشالله به دختر نازم از به دنیا اومدنت هم بگم که زردی اصلا نداشتی خداروشکر مشکلی هم نداشتی خودمم با اینکه سزارین شدم روز دوم سوم دیگه حالم خوب خوب بود اینا همش از وجود پربرکت توست خدایا هرچقدرشکر گذاریتو کنم بازم کمه نمیدونم چطور منو لایق این فرشته نازنینت قرار دادی خدایا بهم توانی بده بتونم فرزند صالحی تربیت کنم همیشه شکرگذار نعماتت باشه و بنده خوب تو باشه. الانم که بیست و سه ماهه شدی از شیر هم گرفته شدی خانم شدی بزرگ شدی عسلم تو این چند روز یکبار هم طلب نکردی برام باور کردنی نبود همون روز ها شهادت حضرت فاطمه بود چقد از خانم کمک خواستم که شفاعتمون کنه پیش خدا که اذیت نشی و از خدا جونم بخاطر این همه لطف ممنونم. تو چقد باشعور و کمالاتی از سنت خیلی جلوتری. انقد عاطفیو مهربونی همش به اونایی دوسشون داری میگی دوست دارم. سلام و خدا حافظی صبح بخیر و شب خیر خوب بلدی به موقع میگی.قربون دختر مودبم برم با همه با لحن شما صحبت میکنی . خداروشکر هم بعد تموم شدن غذا حتما میگی بعد آب خوردن هم انقد شیرین میگی یا حسین الهی امام حسین نگهدارت باشه. شعر میخونی کتابو عاشقشی خودت میشینی برا عکسای کتاب توضیح میدیو داستان در میاری انقد شیرین زبون شدی که میخام بخورمت. تا بیست هم یاد گرفتی بشمری. انقدم باهوشی فقط یکبار چیزیو بگیم بهت سریع درک میکنی گوش به حرف میدی  یعنی دختر از همه چیز تموم مایی واقعا خدا جونم من لایق انقد خوبی هستم تو یه ثروتی که هیچوقت تمومی نداره تویه آرامشی تو همه زندگی منو بابا محمدی  خدایا خودت مواظب این فرشته کوچولوی مهربونت باش همیشه سلامتو شاد باشی نفسم. 

ماشاالله یادتون نره.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)